Wednesday, March 7, 2012

يه آبوداني برا رفيقش تعريف ميکرد که حميــــد !!



يه آبوداني برا رفيقش تعريف ميکرد که حميــــد !!
حميد : چيه؟
گفت: رفته بودوم جنگل , چه طبيعت بکري !! ايقد جات خالي بوود ايقد جات خالي بود!! وایساده بودم محو اين طبيعت شده بودوم ! اينقد قشنگ بود آواز پرندگان ! کاش مو اين دوربينمو برده بودوم با خودوم برات فيلم برداري ميکردوم ! همينطور که مو محو اي طبيعت بودوم گرگا حمله کردن !!
حميد : خو چي شد؟!!!!!!
گفت : خو هيچي ما بدو گرگا بدو ! مو بدو گرگا بدو !! ب...عد ر...سيديم به يه دشت ! دشت پر از گل شقايق ! ايقد قشنگ بود , تا چشم کار ميکرد فقط گل سرخ ! اصلا يه فضاي رمانتيکي شده بود !
حميد : پَ گرگا چي شدن ؟!
گفت : ها وولک گرگا دنبالوم ! مو بدو گرگا بدو !! رسيدوم به يه کوه ! کا ازقدرت خدا آب از دل کوه در ميومد ميخورد زمين پووووودر مي شد !! نور خورشيدم افتاده بود داخلش يه رنگين کمون خشکلي درست شده بود جات خالي کاش مو اين دوربينمو با خودوم برده بودوم برات فيلم ميگرفتوم !
حميد : گرگا چي شدن وولک؟!!
گفت: هااا خو گرگا دنبالمون ،مو بدو گرگا بدو مو بدو گرگا بدوو ! رسيدومبه يه دريا ! پسر دريا نگو استخر ! يه موج داخل اين دريا نبود ! ايقد قشنگ بووود !!
حميد :گرگااا چي شدن؟!
گفت : خو زهر مار !!! گرگا ول کردن توول نميکني!!!!!!

No comments:

Post a Comment