Friday, July 29, 2011

یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد / بغضی نفس و گلوی او را آزرد می خواست که عشق را نمایان نکند / اشک آمد و باز آبرویش را برد . . . . .



یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد /  بغضی نفس و گلوی او را آزرد
می خواست که عشق را نمایان نکند / اشک آمد و باز آبرویش را برد . . .
.
.

No comments:

Post a Comment