Monday, July 18, 2011

پیرمرد نابينا ومردی با9 تا بچه



زن و شوهري با 9 تا بچه در ايستگاه اتوبوس منتظر ايستاده بودند كه پیرمرد نابينايي هم به آنها ملحق شد
اتوبوس كه آمد پر بود و فقط زن و 9 تا بچه تونستند سوار بشوند. به همين خاطر شوهر و پیرمرد نابينا تصميم گرفتند پياده راه بيافتند
پیرمرد نابينايي
بعد از مدتي شوهره از تق تق چوب مرد نابينا عصباني شد 
 گفت چرا يه تيكه لاستيك سر چوبت نميكني. تق تق اش منو ديوونه كرد
پيرمرد نابینا جواب داد اگه تو هم لاستيك سر چوبت مي ذاشتي الان ما سوار اتوبوس بوديم پس خفه شو

No comments:

Post a Comment