دیشب یه پشّه رو گوشه اتاق خِفت کردم ، اومدم بِزنم، نتونستم ، فهمیدم خونِ من تو رگهاش جریان داشته ، بهم گفت بابا !!!
نشَستیم گوشه اتاق دوتایی تا صبح گریه کردیم !!! چه شبی بود ...
به من گفت بابا ... بابا برات بمیره :(((((
"
نشَستیم گوشه اتاق دوتایی تا صبح گریه کردیم !!! چه شبی بود ...
به من گفت بابا ... بابا برات بمیره :(((((
No comments:
Post a Comment