Monday, July 4, 2011

ميان بوم نگاهت هزار رنگ آميخت




مرا كنار تو نقاش پير پير كشيد
شكسته دست به سينه وسر به زير كشيد
ميان بوم نگاهت هزار رنگ آميخت
درنگ كرد و هزاران دل اسير كشيد
در ابتداي خطوط موازي و ممتد
به سوي قلب گره خورده عكس تيركشيد
گذاشت ساعت خودرابه روي ميز اتاق
عبور ثانيه ها را چه بي نظير كشيد
و روي صندلي چوبي اش نشست آرام
سوار حادثه ي عشق را دلير كشيد
گذاشت داخل بشقاب انار سيب هلو
و بعد من را بي اشتها و سير كشيد
هزار طرح سفيد و بنفش جاري كرد
مرا كشيد ميانش ولي چه دير كشيد
كشيد خط زد وخنديد وپاره كرد انداخت
و در كران افق نقش مرگ ومير كشيد
و رنگ روغن خود را به هم زد و لرزان
صداي پاي خدا رادر اين مسير كشيد

No comments:

Post a Comment