ميان بوم نگاهت هزار رنگ آميخت
مرا كنار تو نقاش پير پير كشيد
شكسته دست به سينه وسر به زير كشيد
ميان بوم نگاهت هزار رنگ آميخت
درنگ كرد و هزاران دل اسير كشيد
در ابتداي خطوط موازي و ممتد
به سوي قلب گره خورده عكس تيركشيد
گذاشت ساعت خودرابه روي ميز اتاق
عبور ثانيه ها را چه بي نظير كشيد
و روي صندلي چوبي اش نشست آرام
سوار حادثه ي عشق را دلير كشيد
گذاشت داخل بشقاب انار سيب هلو
و بعد من را بي اشتها و سير كشيد
هزار طرح سفيد و بنفش جاري كرد
مرا كشيد ميانش ولي چه دير كشيد
كشيد خط زد وخنديد وپاره كرد انداخت
و در كران افق نقش مرگ ومير كشيد
و رنگ روغن خود را به هم زد و لرزان
صداي پاي خدا رادر اين مسير كشيد
No comments:
Post a Comment