Sunday, April 22, 2012

مربی وبوت


یه مربی توی کودکستان،میخواست چکمه های یه بچه ی 4 ساله رو پاش کنه،ولی چکمه ها خیلی سخت پاش میرفتن!
تا اینکه بچه رو میشونه رو میز و بعد از دوساعت زور زدن و فشار دادنو بدبختی بالاخره چکمه رو پای بچه میکنه و هنوز آخیش از دهنش درنیومده بیرون که بچه میگه:
این چکمه ها که لنگه به لنگه ست!
مربی جوون ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید تا بالاخره بوتهای تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد!
باز با همون زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بالاخره موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه که بچه ميگه:
این بوتها مال من نیست!
خانم جوون با یه بازدم طولانی و کله تکون دادن که انگار یه مصیبتی گریبانگیرش شده،با خستگی یه نگاه به بچه کردو گفت:
آخه چی بهت بگم!
دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد.
وقتی تموم شد پرسید: خب حالا بوت های تو کدومه؟
بچه گفت : همیناست دیگه! بوت های برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره میتونم پام کنم!
مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره اون بوتهای کوفتی رو با مکافات پای بچه کرد و یه آه طولانی کشید وبعد گفت:
خب حالا دستکشهات کجان؟ توی جیبت که نیستن؟
بچه گفت :
نه بابا! توی بوتهام بودن دیگه!

No comments:

Post a Comment