Thursday, October 27, 2011

شعر

دردهای من


جامه نیستند تا ز تن درآورم


چامه و چکامه نیستند


تا به رشته سخن در آورم


نعره نیستند


تا ز (( نای جان )) بر آورم


دردهای من نگفتنی است


دردهای من نهفتنی است


دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست


درد مردم زمانه است


مردمی که چین پوستینشان


مردمی که رنگ روی آستینشان


مردمی که نام هایشان


جلد کهنه شناسنامه هایشان


درد میکند


من ولی استخوان بودنم


لحظه های ساده سرودنم


درد میکند


انحنای روح من


شانه های خسته غرور من


تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است


کتف گریه های بی بهانه ام


بازوان حس شاعرانه ام


زخم خورده است


دردهای پوستی کجا؟


دردهای دوستی کجا؟…


No comments:

Post a Comment