Tuesday, November 22, 2011

بابای عشقِ فردینِ ما داریم؟! ___________________________

مامان و بابام باهم دعواشون شده بود 3 روز باهم قهر بودن!
البته بابام هی خودشو لوس میکرد ولی مامانم تحویلش نمیگرفت!
بعداز سه روز هم بابام مجبور شد خودشو بزنه به مریضی تا مامانم دلش به رحم اومد!
خلاصه تو خونه بودم که بابام تلفن زد و گفت:
پسر جان بپر بیا پارک سر کوچه کارت دارم!
وقتی رسیدم پیشش با یه حالت ترحم برانگیزی شروع کرد به حرف زدن:
ببین پسرم!سه شبه که نه شامِ درست و حسابی خوردم،
نه جای درست و حسابی خوابیدم!
هرشب نون و ماست یا نون و پنیر بعدشم رو کاناپه کپه مو گذاشتم!
مامانتم که اصلا محلم نمیده!پدرم در اومده به خدا!
گفتم:خب چیکار کنم؟ میخواستین دعوا نکنین!
برگشته میگه:ببین باید این وسط یکی فداکاری کنه!
گفتم: خب مامان فداکاری کرد دیگه!یکم باهاتون حرف زد!
گفت: نه! منو مامانت که نه!
گفتم: یعنی چی بابا؟ حرفاتون خیلی بوداره!
برگشته میگه: پسر گلم! مامانت از فردین بازی خیلی خوشش میاد!
الان که رفتیم خونه تو گیر بده به مامانت بعد الکی شروع کن باهاش جروبحث کردن!
بعد من بلند میشم یکی میزنم تو گوشتو میگم:
دهنتو ببند! به مامانت از گل نازکتر نباید بگی!
مثل این فیلما که اراذل و اوباش دختره رو اذیت میکنن بعد فردین میره دختره رو نجات میده!
من ... :|
بابای متوهمه داریم؟ انگار میخواد مخِ مامانرو واسه اولین بار بزنه!
اراذل و اوباش هم شدیم ..!!!

No comments:

Post a Comment