Friday, February 24, 2012

بستنی با شکلات(داستان کوتاه)

بستنی با شکلات/داستان کوتاه


روزگاری که بستنی با شکلات به گرانی امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌ای وارد قهوه فروشی هتلی شد و پشت میزی نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت.


پسر پرسید: «بستنی با شکلات چند است؟»


خدمتکار گفت: «۵٠ سنت»


پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید: «بستنی خالی چند است؟»


خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌ای بیرون قهوه فروشی منتظر خالی شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگی گفت: «٣۵ سنت»


پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت: «برای من یک بستنی بیاورید.»


خدمتکار یک بستنی آورد و صورت‌حساب را نیز روی میز گذاشت و رفت. پسر بستنی را تمام کرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روی میز در کنار بشقاب خالی، ١۵ سنت برای او انعام گذاشته بود. یعنی او با پول‌هایش می‌توانست بستنی با شکلات بخورد امّا چون پولی برای انعام دادن برایش باقی نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و بستنی خالی خورده بود.

No comments:

Post a Comment