ای بی تو دل تنگم بازیچه توفانها
چشمان تب آلودم باریکه بارانها
مجنون بیابانها افسانه مهجوری است
لیلای من اینک من... مجنون خیابانها
آویخته دردم ، آمیخته مردم
تا گم شوم از خود گم ، در جمع پریشانها
آرام نمی یارد ، گویی غم من دارد
آن باد که می زارد در تنگه دالانها
با این تپش جاری ،تمثیل من است آری
این بارش رگباری ، برشیشه دکانها
با زمزمه ای غم بار ، تکرار من است انگار
تنهایی فواره ، در خالی میدانها
در بستر مسدودم با شعر غم آلودم
آشقته ترین رودم در جاری انسانها
دریاب مرا ای دوست ای دست رهاننده
تا تحته برم بیرون از ورطه توفانها
از : حسین منزوی
No comments:
Post a Comment