Thursday, October 27, 2011

شعر از حسین منزوی


ای بی تو دل تنگم بازیچه توفانها


چشمان تب آلودم باریکه بارانها



مجنون بیابانها افسانه مهجوری است


لیلای من اینک من... مجنون خیابانها



آویخته دردم ، آمیخته مردم


تا گم شوم از خود گم ، در جمع پریشانها



آرام نمی یارد ، گویی غم من دارد


آن باد که می زارد در تنگه دالانها



با این تپش جاری ،تمثیل من است آری


این بارش رگباری ، برشیشه دکانها



با زمزمه ای غم بار ، تکرار من است انگار


تنهایی فواره ، در خالی میدانها



در بستر مسدودم با شعر غم آلودم


آشقته ترین رودم در جاری انسانها



دریاب مرا ای دوست ای دست رهاننده


تا تحته برم بیرون از ورطه توفانها




از : حسین منزوی



No comments:

Post a Comment