یادمه یه بار تو یه مهمونی ازطریق یکی از دوستام با یه دختره اشنا
شدم ازش فامیلشو پرسیدم مثلا گفت عباسی منم یه همکار
داشتم که حسابی باهاش مشکل داشتم میخواستم سر صحبت رو
باز کنم حسابی بد و بی راه پشت سردوستم گفتم بعد هم گفتم
بچه نارمکه اونم گفت کجای نارمک گفتم فلان جا گفت اسم
کوچیکش چیه ؟ گفتم علی اونم گفت داداشمه منم میخواستم از
خجالت برم تو زمین خلاصه تا اخر مهمونی که کوفتمون شد هیچ
روم نمیشد تو صورت دختره نگاه کنم
No comments:
Post a Comment