Saturday, February 25, 2012

دختر جوون ومرد راهب وسکس


یه روز یه دختر جوون سوار اتوبوس شد و کنار یک راهب با خدا و زیبا نشست و خیلی بی ادبانه و با تکبری خاص و بی مقدمه ازاون مرد با دین خواست که باهاش سکس داشته باشه..!!!!
مرد راهب با خجالت و شرم سریع جواب رد داد و پیاده شد...... 
راننده اتوبوس قضیه رو فهمید و به دختر گفت:
من میدونم چطور میتونی با اون سکس داشته باشی،اگه بخوای بهت میگم!
اون راهب هر نیمه شب میره به یه قبرستان قدیمی و دعا میکنه تا خدا گناهانی که در گذشته
انجام داده رو ببخشه و تو باید مثل فرشته‌ها لباس بپوشی و بهش بگی :خدا اون رو بخشیده!
دختر افاده ای پوز خندی زد و به فکر فرو رفت و خلاصه به نزدیکترین فروشگاه لباس رفت!
نیمه شب دختر آماده شد و به قبرستون رفت و دید راهبه زانو زده و مشغول دعا کردنه
دختر گفت: ببين خدا دعاتو شنیده و اگه میخوای بخشیده بشی باید با من سکس کنی!
راهب ابتدا نگران شد ولی قبول کرد!
وقتی کارشون تموم شد دختر پرید و ماسکشو در آورد وگفت:
ســـورپــرایز !
منم همون دختر صبح! دیدی حریف من نشدی! من هرچیزی رو که بخوام به دست میارم!
راهب هم پرید و ماسکشو در آورد و گفت :
ســـورپــرایز !
ایــن منم راننده ی اتــوبــوس ..!

No comments:

Post a Comment