باران بزن بیدار کن این خفتگان شهر را
این قوم نفرین گشته ی با دین و دنیا قهر را
این مردمان خالی از مهر و وفا ، پوسیده اند
لب بر لب تنهایی و اندوه را بوسیده اند
این ها نمی دانند دل ، بازیچه و تفریح نیست
... ... هر کس که عاشق می شود شایسته تنبیه نیست
این ها نهال مهر را با تیغ گردن می زنند
با زشت خند تلخشان از عاشقی دم می زنند
باران ببار و این کویر خشک را نمناک کن
روییدنی ها را برویان ، هرزه ها را خاک کن
باران تو را بر روح پاک عاشقان خود قسم
این قبر های زنده را با اشک صافت پاک کن
No comments:
Post a Comment